شاید امروز اولین روزی بود که پشت تیریبون می رفتم.
با استرس رفتم نه بخاطر اولین بار بلکه بخاطر انتقادی که از یکی از دوستان داشتم .
بعد از معرفی وبلاگم با صدایی لرزان گفتم:
گر تو را نتوان غزل خواند اندر زاویه مشکل از شهر نیست ، جای دگر باید نگه کرد
و اینگونه انتقاد خود را نسبت به شاعر زاویه ای که گفت در زاویه نمیتوان غزل عاشقانه خواند بیان کردم .
چه بگویم که نگفتنش بهتر است
این متن رو فقط به خاطر تو تنها بازدید کننده مینویسم
گاهی وقت ها تو زندگی ادم ها اتفاق های میفته که مسیر زندگی رو کلا عوض میکنه مثلا میتونه از عرش به فرش بیاد یا از فرش به عرش بره
تنها چیزی که به ذهنم میاد اینه که دارم به جواب سوال دوستم که میگفت از زندگی لذت میبری یا نه؟ میرسم که جواب منفی
حوصله نوشتن هم ندارم حوصله هیچ کاری رو ندارم فقط دلم برای مشهد تنگ شده
میبینی ذهنم اشفته است چرت و پرت مینویسم
یه بچه که میبینم واقعا بهش حسودیم میشه ای کاش منم هنوز بچه بودم هی چه روزگاری بچه بودیم دوست داشتیم بزرگ بشیم ولی حال....
بالاخره عید امسال هم تمام شد و از فردا همه روال عادی زندگیشون شروع میشه یکی میره مدرسه یکی میره سر کارش یکی میره دانشگاه و ... بالاخره هر کی یه جور سرش رو به زندگیش گرم میکنه تا چشم به هم بذاری میبینی اسفند هم تمام شده و یه عید جدید امده
راستی عید چقدر هم خوش گذشت سه چهار روز اول عید دیدنی ها بود و بعدش رفتیم با دوست ها شیراز
ما 6 نفر بودیم و چه لذتی از این سفر 3 روزه بردیم
ما تو شیراز به باغ قوام و حافظیه و سعدیه و تخت جمشید و دروازه قران و پارک ارم و دو سه جای دیگه رفتیم
انشا الله مسافرت های بعدی هم بتونیم بریم
امیدوارم عید امسال به همه خوش گذشته باشه به ما که خیلی خوش گذشت