سلم امروز برای این که درس نخونم (برای فوق)این شعر رو از خودم در کردم
شعر که نیست ولی کی به کیه ما بهش میگیم شعر حرفیه؟
گفتم شبی به مهدی تا کی شود نمایان آن رخسار گلگون
گفتا که صبر باید کرد ره همچنان دراز است
گفتم که شاید آنوقت نباشم در حضورت
گفتا که خوب باشی خود آورم حضورم
گفتم که چه باید کرد در این شب سیاهی
گفتا که در دل شب راز ونیاز کردن
گفتم که چه بگوییم با این همه سیاهی
گفتا که کن توبه من میشوم یارت
گفتم توبه کردم باز هم گنه گرفتم
گفتا که توبه نبود آنانکه توگرفتی
گفتم چه باید کرد من دیگر عاجز هستم
گفتا ز دل انابه یاری رساندن از من
گفتم گیرم انابه مقبول آنوقت چه بگویم
گفتا که از دل وجان گو مهدی رسان خدایا
الهم عجل لولیک الحسن
خوانندگان ایرادات را بگویند به خدا اولین شعر گفتن عمرم بود ببخشید دیگه
این شعر ها رو یه دوست قدیمی برام نوشته:
زندگی عبور شمعی است از عمق مرداب مجالی تا خاموشی من نیست
و
در این دیار بی کسی کسی به در نمیزند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمزند
و
اسمان چشم ابری خداست نگران همیشه من و تو خدا اینجاست اسمان بهانه ست
با سلام امروز جمعه از سر بی کاری یه وبلاگ درست کردم ولی همچین هم بلد نیستم بنویسم
چند روز پیش تو یه وبلاگی مطالبی رو خوندم که واقعا نگاهم رو نسبت به بعضی چیزا خیلی عوض کرد
مثلا چقدر ادم ها تفکراتی که نسبت به دیگران مکنه غلط یا سطحی هستش
ما ادم ها کلا زود قضاوت میکنیم مگه نه ؟
به نظر من اگه کمی فکر کنیم که عاقبت کاری که میکنیم چیه خیلی راحت میتونیم کارها رو درست انجام بدیم
حتما با خودت میگی این یارو چقدر فرمالیته مینویسه
اره خودم هم قبول دارم
درست میشه اولش
گفتم که الف گفت دگر گفتم هیچ در خانه اگر کس است یک حرف بس است